جدال دو بخش ناسیونالیسم
پارانویای تجزیه طلبی
على جوادى

یکی از مخاطرات جدی ای که جامعه را در پروسه سرنگونی رژیم اسلامی تهدید میکند خطر ناسیونالیسم است. همزمان با تخریب مناسبات میان نیروهای ناسیونالیست قومپرست و عظمت طلب ما بار دیگر شاهد گسترش تب پارانويای تجزيه طلبی در صفوف ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانی هستیم. این جریانات عظمت طلب پرچم و چماق از دست رفتن "تماميت ارضی ايران" را بر افراشته اند. تشدید تحرکات ناسیونالیستی و قومپرستی، خصومت و کینه توزی و نفرت میان مردم در جامعه و جنگهای احتمالی قومی و ملی از پی آمدهای احتمالی گسترش تحرک ناسیونالیستی در جامعه است. سرنگونی کم مشقت رژیم آدمکشان اسلامی مستلزم حاشیه ای کردن تحرک قومپرستی و ناسیونالیسم در تحولات سیاسی آتی جامعه است. حزب اتحاد کمونیسم کارگری ضمن تاکید بر نقش مخرب و ویرانگر جریانات رنگارنگ ناسیونالیستی میکوشد تا جامعه را از خطرات نفوذ و گسترش سموم ناسیونالیستی برحذر کند. در این بخش از بررسی "جدال دو بخش ناسیونالیسم" به مساله پارانویای تجزیه طلبی و سرکوبگری ناسیونالیسم عظمت طلب میپردازیم. 

ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانی و "فدراليسم"
جريانات ناسيوناليست عظمت طلب موضع يكپارچه و يكسانی در قبال طرح مجدد و امروزين شعار و مطالبه فدراليسم در فضای سياسی ايران دارند. با فدرالیسم مخالفند. نه از آن رو که از نگران عواقب مخرب فدرالیسم بر زندگی و امنیت و آسایش مردم هستند. نه! بلکه از آن رو که فدراليسم را پله اول تجزيه طلبی و طرحی برای جدايی بخشهایی از ايران قلمداد ميكنند. خط و نشان ميكشند. تهدید میکنند. به يكباره همه و همه چيز را به توطئه "استعمار" و "اجانب" منتسب كرده اند. ديدنی و خيره كننده است. جمهوری اسلامی و جريانات قوم پرست را به تجزيه طلبی متهم ميكنند. خصومت و خط و نشان كشی جانشين بند و بست های قبلی شده است.

قبل از تحولات معاصر در عراق و اجرای سياست نظم نوين جهانی در زمينه ايجاد ساختارهای حكومتهای جانشين در برخی كشورهای خاورميانه٬ از جمله افغانستان و عراق٬ اين جريانات در صلح و آرامشی نسبی با يكديگر بسر ميبردند. تحولات عراق بند و بست اين جريانات را بر هم زد. پيش از اين هم شعار و مطالبه فدراليسم مطرح بود. اما واكنش و عكس العمل اين جريانات كاملا با آنچه امروز مشاهده ميكنيم متفاوت بود. خصومتها عمدتا در پشت پرده بودند و در جلوی صحنه بند و بست اين جريانات روال خود را طی ميكرد. در آن دوران اين جريانات در توافق ضمنی با مطالبه فدراليسم اين امكان را مشاهده ميكردند كه ميتوانند از يك طرف مساله كرد را كاملا انكار كنند و از طرف ديگر ميتوانند تضمينی از جريانات قومپرست و ناسيوناليست كرد و يا ساير شاخه های ناسيوناليسم قومگرا مبنی بر حفظ و تعهد به "تماميت" ارضی ايران دريافت كنند. در آن سوی اين معامله و بند و بست نيز جريانات قومگرا و ناسيوناليست قومی نيز ميتوانستند از يك طرف خود را از زير فشار و اتهام سنتی و تاريخی تجزيه طلبی جريان "برادر بزرگتر" خود يعنی ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانی خارج كنند و در ضمن اين امكان را پيدا كنند تا طرح مطالبات خود و حكومت فدرال را به سيستمی فرا منطقه ای و در سطح ايران گسترش دهند. در اين بند و بست جريانات ناسيوناليست عظمت طلب "طرح حكومت فدرال" را روايت ديگری از طرح "تقسيم پذير بودن حكومت" و "تجزيه ناپذير بودن حاكميت" قلمداد ميكردند.

اين سازش و بند و بست دوام چندانی نياورد. فاكتورهای تغيير دهنده جهانی و منطقه ای بودند. از يك طرف برای جريانات ناسيوناليست قومگرا مسجل شد كه سياست بخشهايی از هيات حاكمه آمريكا بر حمايت از طرح فدراليزه كردن ايران استوار است و از طرف ديگر تجربه عراق يك نمونه در پياده كردن اين سياست در سطح منطقه را نشان داد. وضعیت در هم ریخته عراق و سهم بری جريانات ناسيوناليسم كرد در این تحولات اين چشم انداز را در مقابل اين جريانات مرتجع قرار داده است كه سهم بيشتری را طلب كنند. به اين فاكتور نيز بايد کاهش هراس اين جريانات از اتهام تجزيه طلبی را افزود. در تحولات و بند و بستهايی كه در عراق منجر به شكل گيری حاكميت قومی - مذهبی شد٬ يك عامل مهم در ميزان سهم بری جريانات ناسيوناليست كرد٬ تهديد به جدايی و استقلال در صورت عدم قبول طرح فدراليزه كردن عراق و ايجاد حكومت فدرال در كردستان بود. بعلاوه نقطه سازش گذشته را جريانات قومپرست در ایران با مناسبات تازه خود با بخشهايی از هيات حاكمه آمريكا و بعضا دريافت كمكهای مادی از اين جريانات عملا بر هم زدند. این نکته را داريوش همايون تنها تئوريسين جريانات ناسيوناليسم ايرانی با گله مندی اما بطور گويايی اين چنين بيان ميكند: "تا آمريكائيان در شمال عراق حكومتی در استان های كرد نشين بر پا نداشته بودند خود مختاری شعار حداكثری بود كه از مهم ترين سازمانهای قومی شنيده ميشد. اكنون خودمختاری با دگرگونی اوضاع و احوال به يك گردش قلم فدراليسم شده است تا فردا به گردش قلم ديگری استقلال شود. حق تعيين سرنوشت مگر جز اختيار جدايی معنی ميدهد؟" واقعيت اين است كه اين جريانات ناسيوناليست پرو غربی كه تا مدتها مهر پشتيبانی و حمايت آمريكا و محافل ارتجاع غرب را به تنهايی و منحصرا در اختيار داشتند اما امروز رقيب و شريكی تازه يافته اند كه سهم بيشتری از بند و بست طلب ميكند.

از این رو به یکباره به ياد پاكسازيهای قومی و ملی در يوگسلاوی و ساير جداسازيها در سطح جهان و مصائب خونبار آن افتاده اند. دلشان به حال مردم نسوخته است. نگران "تجزیه ایران هستند". اما اين يك روی سكه است. از طرف دیگر انكار هر گونه تبعيض و نابرابری ميان مردم چه در اين دوران و چه دوران سلطنت پهلوی. اين يك بحث محوری و هويتی اين جريانات است. از نقطه نظر اين جريانات جامعه ايران يك "كشور با يك ملت" است. همين و بس. نه ستمی و تبعيضی بر بخشهايی از مردم منتسب به كرد و عرب و ... اعمال ميشود و نه مساله ای به نام مساله كرد به رسميت شناخته ميشود و نه پيشينه ای از لشكر كشی و سركوب اعتراضات حق طلبانه مردم در كردستان ايران در رژيمهای سلطنتی و اسلامی وجود داشته و دارد. واقعيت اين است كه يكی از عوامل تشديد تنش و خصومت قومی و ملی در جامعه ناشی از همين سياست سركوبگرانه جريانات ناسيوناليسم ايرانی است. زمانی كه هر تلاش و صدای حاشيه ای "يك غائله" و "حركت تجزيه طلبی" قلمداد ميشود٬ نتيجتا قلدری و رشادت كودنانه جريانات رقيب قومگراها را نيز به دنبال خواهد داشت. تشديد اين خصومتها ميتواند نتايج فاجعه انگيزی بدنبال داشته باشد. و همین شاخ و شانه کشیدنها در شرایط مساعد جهانی کافی است. تحولات جهانی دوران كنونی نشان داده است كه حتی جريانات ناسيوناليستی و قومی حاشيه ای تحت شرايط خاصی قادرند بزرگترين جدالها و كشمكشهای خونين قومی و ملی را بر متن كوچكترين شكافهای قومی و ملی ساختگی و واقعی در جامعه بپا كنند.

پارانويای ناسيوناليسم ايرانی
يكی از بيماريهای ديرينه ناسيوناليسم ايرانی پارانويای "تماميت ارضی" و "تجزيه طلبی" است. اين بيماری كهنه و قديمی است. به دوران پس از شكل گيری اين شاخه از ناسيوناليسم بازميگردد. عروج اين ناسيوناليسم اساسا با افق كشور سازی معطوف به غرب و استبدادی و از بالا شكل گرفت. يك نقطه قدرت اين جريان ادغام اجباری و كنار زدن جريانات خانخانی و عشيرتی توسط رضا شاه و ايجاد پيش شرط يك دولت - يك كشور واحد بود. ادغام سركوبگرانه اقوام مختلف٬ ايجاد حكومت مركزی و شكل دادن به هويت ايرانی به منظور حفظ اين "انسجام" و "يكپارچگی" بخشی از كارنامه تاريخی اين جريان است. اين پارانويا اكنون يك مشخصه و خصوصيت ژنتیک ناسيوناليسم ايران است. در ميان اين جريانات طيف هايی يافت ميشوند كه تماما نژاد پرست٬ آريايی پرست و با تعصبی کور هستند. جرياناتی كه "تماميت ارضی" از زبانشان نمی افتد٬ آماده اند كه هر حركت و تكان قومی را با اعلام آمادگی برای قشون كشی پاسخ دهند. چنين وضعيتی بيشك زمينه ساز و موجب كشمكش ها و درگيری های خونينی در صورت تداوم خود خواهد شد. 

اين پارانويا معمولا در شرايطی كه اين جريانات در حاكميت قرار داشتند معنايی جز لشگر كشی و سركوب "غائله" نداشت. اما امروز كه اين جريان در اپوزيسيون قرار دارد مبنايی برای تغيير اولويت سياسي اين جريان در قبال رژيم اسلامی است. به همين زمختی. اين يك چرخش سياسی عظيم در صفوف اين جريان است. داريوش همايون اين چرخش سياسی را از هم اكنون اعلام كرده است: "اگر قرار است آينده ايران را در سليمانيه و تلويزيون الجزيره تعيين كنند و سازمانهائی همه سر در كشورهای همسايه ايران٬ جمهوری های فدرال عشيره ای خود را در غرب و جنوب ايران تشكيل دهند٬ بسياری اولويتها  تغيير خواهند كرد." اين تغيير اولويت چيزی جز تغيير مناسبات اين گرايش با رژيم اسلامی نيست. اين جريانات كه تا ديروز فرياد تنکيو بوش ( (thank you Bush را سر ميدادند و در بمباران و تخريب شيرازه جامعه عراق جشن ميگرفتند و خواهان تكرار اين پروژه خونين در ايران بودند٬ امروز نگران و هراسناك از اينكه چنين سناريوی خونينی ميتواند زمينه ساز قدرت گيری جريانات قوم گرا و خارج شدن كنترل اوضاع از دست اين جريانات شود٬ از این رو اعلام آمادگی ميكنند كه حاضرند "در پشت همين حكومتی كه به خون ما تشنه است٬ خواهيم ايستاد."

اما آيا اين تغيير الويت ناگهان و غير منتظره و بدون پيشينه سياسی است؟ پاسخ منفی است. اين جريانات در جنگ ارتجاعی ايران و عراق هم بنوعی "در پشت همين حكومت" ايستادند. كنترل اوضاع در تغيير الويت اين جريانات كلمه كليدی است. منطق اين جريانات عمیقا طبقاتی است. قدرت سياسی ميوه ای است كه اگر بطور يكپارچه و يكدست از آن اين جريانات و نيروهای رنگارنگ اين طبقه نباشد٬ بهتر است فعلا در دست رژيم اسلامی باشد. اين نگرش البته فقط محدود به از دست دادن بخشی از حاكميت يكپارچه نيست. اين جريانات در قبال حركت كمونيسم و طبقه كارگر هم چنين منطق و واكنشی دارند. شايد چندان بدور از واقعيت نباشد كه در فردای تغيير توازن قوای سياسی در جامعه به نفع كارگر و كمونيسم و آزاديخواهی باز هم اين تغيير استراتژی و الويت تكرار شود. "حاضرند در پشت همين حكومت باشند"؟ انتخاب اين جريانات در تحولات آینده هم از همین منطق پیروی میکند. شاید اگر انتخاب آتی انتخابی بين رژيم اسلامی و يك نظام آزاد و برابر٬ يك جمهوری سوسياليستی باشد٬ اين جريانات رای شان به حفظ وضع موجود باشد. حاضرند مردم اسير رژيم طاعون اسلامی باشند تا اینکه قدرت در دست طبقه كارگر و توده های مردم قرار گيرد.

رژیم اسلامی هم این پارانویا را میشناسد و روی آن سرمایه گذاری کرده است. يكی از ترفندهای رژيم اسلامی بهره برداری از این شكافها و خصومتهای قومی و ملی در سطح جامعه و تلاش برای تاثير گذاری در صفوف اپوزيسيون ملی گرا و قومگرا است. بخشی از تبليغات دوم خرداد بر اين پایه استوار بود كه چنانچه رژيم سقوط كند جامعه ايران تجزيه و تكه تكه خواهد شد و نتيجتا "تماميت ارضی" ايران از بين خواهد رفت. و با این تبلیغات تا حدودی هم در جلب حمايت و كمك جريانات مشروطه خواه در حمايت از رژيم اسلامی اصلاح شده نيز موفق بود. سئوال اينجاست: نيرويی كه اعلام آمادگی ميكند در شرايطی ویژه حاضر است در پشت رژيم اسلامی قرار گيرد٬ چه اقداماتی را در پشتيبانی از اين تغيير الويت در دستور قرار خواهد داد؟! اين سئوالی است كه اين جريانات بايد پاسخ دهند. 

اما بر خلاف تصور تبليغات رژيم اسلامی و يا تصور جريانات ناسيوناليست ايرانی جامعه ايران ائتلاف شكننده و ناپايداری از "اقوام و ملل" نيست كه به محض شل شدن قدرت مركزی در تهران و روشن شدن سقوط محتوم رژيم اسلامی به جان يكديگر خواهند افتاد. اين تبليغات رژيم اسلامی و شاخه هايی از جريانات ناسيوناليست ايرانی ربطی به واقعيت جامعه ايران و تصور و ذهنيت مردم در ايران ندارد. تبليغاتی سياسی است. تلاشی برای الصاق هويت قومی و ملی به انسانهای ساكن يك جامعه و٬ خلق خود آگاهی وارونه ملی و قومی است. واقعی نيست. هيچ نشانی از تخاصمات و كشمكشهای قومی لاعلاج و غير قابل درمان در جامعه و در ميان مردم مشاهده نميشود. واقعيت اين است كه جامعه ايران جامعه ای متشكل از "ملل گوناگون" نيست. مردم در ايران به زبانهای گوناگون صحبت و تكلم ميكنند٬ اما ملت و يا مليت هر دو مقولاتی ساخته و پرداخته جريانات ناسيوناليست است. ملت، نژاد مشترك نيست. ملت، زبان مشترك نيست. اصولا ملت پديده ای غير قابل تعريف و تعيين اجتماعی است. همانند خدا. تعريف ملت بخشی از تلاش ناسيوناليسم برای ايجاد مبانی ايدئولوژيك حاكميت سرمايه در جوامع معاصر است. متاسفانه يا خوشبختانه تجربيات زنده معاصر به ما اين امكان را داده است كه خود شاهد زنده و حی و حاضر تلاشهای ناسيوناليستها برای خلق ملتهای گوناگون در همين دوران باشيم. اگر ملت و هويت ملی و قومی يك پديده سياسی و دست ساز است؛ اگر قوم پرستی و كشمكش قومی يك بيماری سياسی جدی و قابل مشاهده در ايران نيست؛ اما مساله اين است كه اين بيماری نه ريشه كن شده و نه جامعه و مردم در برابر آن واكسينه شده اند.

ناسيوناليسم ايرانی٬ انكار مساله كرد
يك وجه مشخصه سياست ناسيوناليسم ايرانی كلا انكار ستم ملی در جامعه و يا مساله كرد بطور مشخص است. انتظاری هم نيست. سركوب مبارزات حق طلبانه و جنبشهای اعتراضی در كردستان در دوران رژيم سلطنت بخشی از كارنامه اين جريان است. تبعيض و نابرابری بخشی از هويت ذاتی و غير قابل تفكيک اين جريانات است. عظمت طلبی و ستمگری ملی ويژگی ژنتيك اين سنت است. تصور اينكه اين جريانات در قبال مساله كرد در جامعه تن به يك راه حل انسانی و متمدنانه دهند٬ دور از انتظار است. تصور اينكه اين جريانات بپذيرند كه مساله كرد با ارجاع به نظر و اراده آزاد خود اين مردم بايد تعيين شود٬ غير ممكن است. برای اين جريانات برگزاری يك رفراندوم آزاد كه در آن مردم تصميم خود را در باره جدايی كردستان و يا باقی ماندن در چهار چوب كشور به عنوان شهروندان برابر و متساوی الحقوق كشور اعلام كنند٬ يك امر ممنوعه است. قابل تصور نيست. اين جريانات با عدم پذيرش يك راه حل سياسی متمدنانه در قبال مساله كرد عملا كار را به جنگ و درگيری داخلی ميكشانند. اين جريانات پاسخشان روشن است. راه حل نظامی. لشگر كشی نظامی. و درصورت عدم برخورداری از لشگر٬ حمايت از لشگر دولت حاكم. "تماميت ارضی" كه پرچم و هويت اين جريانات است يك مقوله ارتجاعی در فرهنگ و سنت ناسيوناليستی است. ممكن است كه جغرافيای كشور ايران كوچكتر و يا بزرگتر از وضعيت فعلی بشود. مساله اين است كه هر تغيير و تحولی در مختصات جغرافيای سياسی هر جامعه با اعمال اراده آزاد و تصميم خودآگاهانه خود آن مردم باشد. مساله اين است كه مردم در هر جغرافيايی دارای كدام موقعيت٬ حقوق مدنی و اجتماعی و موقعيت رفاهی هستند. هر نوع اقدام قهر آميز و نظامی در قبال ستم و مساله ملی سياستی ارتجاعی و ضد آزاديخواهی است.

اين جريانات چه در صلح و آرامش و بند و بستشان و چه در كشمكش و جدال و دشمنی ميتوانند منشاء بسياری از مخاطرات در تحولات آتی ايران باشند. كلا ناسيوناليسم ميتواند در صورت امكان همان نقش مخربی را در انقلاب آتی در ايران ايفا كند كه مذهب و اسلام در تحولات ۵۷ ايفا كرد. افشای همه جانبه اهداف و سياستهای اين جريانات٬ طرد افق و چشم انداز سياسی اين جريانات يك ضرورت غير قابل انكار پيشروی مبارزات آزاديخواهانه و برابری طلبانه در جامعه است. همانطور كه مذهب امروز در اذهان مردم بی آبرو و منفور است٬ ملی گرايی و قومی گری نيز بايد بی آبرو و افشا شود. منزوی كردن و طرد جريانات ناسيوناليست و قوم پرست تنها از عهده نيرويی ساخته است كه آزاديهای سياسی و حقوقی و برابری تمامی مردم مستقل از هويتهای كاذب قومی و ملی و مذهبی را برسميت ميشناسد و توده مردم را با اين افق متشكل ميکند. از نقطه نظر هویت جهانشمول انسانی و سكولاريسم هيچ تعلق قومی و ملی و مذهبی نمی بايست جايی در نظام سياسی و حكومتی كشور داشته باشد. شاخه های ناسيوناليسم از اين بابت تفاوتی با هم ندارند. هويت قومی در دولت به همان اندازه هويت ملی در نظام سياسی جامعه كريه و ضد هويت جهانشمول و آزاد انسانی است. کمونیسم کارگری برای يك نظام سكولار، يك نظام غير قومی٬ غير ملی و غير مذهبی و مرفه و آزاد برای همگان مبارزه میکند. *